شماره: 299
1400/11/17
نمایش عریان غریزه‌های آدمی در «چپ‌دست‎‌ها»
نمایش عریان غریزه‌های آدمی در «چپ‌دست‎‌ها»

سید محمدحسین آل مجتبا  - شاعر و نویسنده

یادداشتی بر رمان «چپ‌دست‌ها» اثر یونس عزیزی

 

 

 

«آصف» یک اول شخصیت کلیشه­ای است. مثل خیلی از آن­ها که رول اول بازی می­کنند. پدری معتاد دارد، مادری دلسوز؛ و خواهری بیمار دارد که دوستش دارد و آخر داستان می­میرد. همه این کلیشه اما با تکنیک هل دادن کوچک واقعیت، به پشت دیوار بلند زندان غلطیده، آن­هم نه به عنوان زندانی، بلکه به عنوان یک سرباز. و این یک سایه­زنی مناسب برای شخصیت است.

«چپ­دست­ها»ی یونس عزیزی قصه­اش را از دل زندان روایت می­کند. جایی که کلی آدم حتی شده یک ساعت هم  از آن خاطرات گوناگون و گاهی متناقض دارند. حتی وقتی فیلم دوربین­های امنیتی منتشر می­شوند روایت واقعیت پیچیده­تر هم می­شوند. طبعا این مسئله کار نویسنده را برای اثرگذاری سخت­تر می­کند. اما چیزی که خواندن داستانی در فضای خفه و رنگ پریده زندان را برای خواننده «چپ­دست­ها» ممکن می­کند قلم روان و یکدست یونس عزیزی است که با ریتم منظم مخاطب را با خود می­کشد. «هیچ نامه عمل سفیدی این­جا پیدا نمی­شود. نامه­ها در طیفی از رنگ­های سیاه دسته‌بندی شده­اند؛ یکی کم­رنگ­تر و دیگری پررنگ­تر و غلیظ­تر.»

آنچه نویسنده را به دام انداخته سانسور یا بدتر از آن ترس از سانسور است که در مورد «چپ­دست­ها» به نظر می­رسد دومی پررنگ­تر باشد. ترس از بازبینی­کنندگانی که تابع هیچ چارچوب و قوانین مشخصی برای سانسور نیستند و احتمالا قرآن را نمی­خوانند. که اگر می­خواندند قرآن هم به خاطر داستان یوسف و زلیخا و داستان قوم لوط و رفاقت یوسف با ساقی فرعون مصر و احتمالا لباس نامناسب آدم و حوا در جهنم دچار ممیزی می­شد. نویسنده برای فرار از دست سانسور دچار سقوط مرگباری به چاه عمیق خودسانسوری شده است و این باعث شده که شخصیت مهم مهسا را غیر از چند نشانه­گذاری کوچک مثل رب­دوشامبر بنفش اصلا نبینیم. شخصیت­های فرعی دیگر نیز مثل خیلی زندانی­هایی که انواع و اقسام خلافکاری­شان می‌توانست بیاید وسط ماجرا، یا رسول که قربانی قدیمی مهساست.

نکته بعدی نمایش عریان غریزه­های آدمیزاد مثل خشونت است که در نگاه اول مخاطب را خصوصا از جنس نسوان پس می­زند. چون به صفاتی درون شخصیت انسان اشاره می­کند که همیشه از آن گریزان است. اما شاید به همان میزان جذاب نیز به نظر برسد چون به هر حال جزء غریزه و ماهیت آدمیزاد است. بنابراین گذاشتن ماجرای خودزنی و خون­های دلمه بسته روی سنگ و کاشی مثل یک تیغ دولبه عمل می­کند که مخاطب دل­نازک را به شدت دلزده می­کند و مخاطب خشونت­طلب­تر را به سمت خود می­کشد.

ادبیات مثل سینما نیست که طراحی صحنه جدا داشته باشد. اما نمی­شود از کنار تاثیر طراحی جلد و صفحه کتاب هم گذشت. اگرچه طرح جلد کتاب چنگی به دل نمی­زند اما باید اعتراف کرد خط و خطوطی که برای نشان­دادن هر فصل گذاشته شده یا اثر انگشت­هایی که اول کتاب آمده خاص و جذاب است.

با این همه به نظر می­رسد با توجه به کم سابقه بودن ژانرنویسی در ایران و رمان­اولی بودن «چپ­دست­»ها می­توان به نوشته اول یونس عزیزی نمره عالی داد و به او دست­مریزاد گفت و منتظر کارهای به مراتب جذاب­تر و قوی­تری از این نویسنده بود.

 

 

حق انتشار محفوظ است ©